باروک

باروک BAROQUE

در متون هنری به‌عنوان صفت و اسم به کار می‌رود؛ و نیز در معانی تاریخی و انتقادی مصطلح است. ریشه لغوی آن، محتملا، واژه «بارکو» پرتغالی یعنی مروارید غیرمنظم بوده است. تا سده نوزدهم، واژه «باروک» با صفاتی چون «غیرمعقول»، «بی‌تناسب» و «کج‌ومعوج» ترادف معنا داشت. تاریخ‌نویسانی چون بورکهارت (۱۸۵۵) و وُلفلين  (۱۸۸۸)، به این واژه اعتباری تازه بخشیدند؛ و آن را تا حد یک اصطلاح فنی در تاریخ هنر و نقد هنری ارتقا دادند.

امروزه در زبان انگلیسی واژه «باروک» را در سه معنای مختلف به کار می‌برند:

۱. در تاریخ هنر، معرف سبکی است که در دوره میان منریسم و روکوکو ( از اواخر سده شانزدهم تا اوایل سده هجدهم) در اروپا رایج بود. در نقد ادبی، نام سبکی است که از زمان افول رنسانس تا ظهور دوران روشنگری (یعنی صدساله ۱۵۸۰ تا ۱۶۸۰) در ادبیات اروپایی متداول شد. در موسیقی نیز، مسامحتا، به دوره‌ای ازلحاظ سبک‌شناسی اطلاق می‌شود که از زمان مرگ مونته وردی (۱۶۴۳) تا پایان زندگی باخ (۱۷۵۰) ادامه داشت. درواقع، مشخصه سبک باروک موردتوافق کامل همه مورخان و منتقدان نیست.

۲. نام دورانی مقارن با سده هفدهم، که آرمان معینی را در سبک، و یا حتی در زندگی، مشخص می‌کند. عباراتی چون «عصر باروک»، «علم باروک »، «سیاست باروک » و جز این‌ها، مبتنی بر همین معنا است.

٣. در نقد هنری و ادبی، صفتی است برای یک اثر متكلف، بی‌قاعده، پر آرایه و چشمگیر. مشخصه سبک باروک را، عمدتاً بر اساس باروک ایتالیایی در سده هفدهم، می‌توان چنین خلاصه کرد: تعادل از طریق هماهنگی اجزا در تابعیت از کل، با این تعریف، « باروک » از «رنسانس پیشرفته» متمایز می‌شود؛ زیرا، كمال مطلوب هنر اوج رنسانس برقراری تعادل میان اجزایی است که هرکدام منفردا نیز از تمامیت و کمال برخوردار است.

بااین‌حال، باروک با رنسانس پیشرفته (و کلاسیک گرایی سده هفدهم) وجوه اشتراک بیشتری دارد تا با منریسم و روکوکو. این وحدت طلبی باروک – که البته مانع به وجود آمدن نقطه اوج در یک اثر هنری نیست – موجب برقراری هماهنگی میان نقاشی، پیکره سازی و معماری می‌شود. حتی امکان دارد کیفیت‌های خاص هر یک از این هنرها در دیگری رخ نماید (مثلاً، ممکن است خاصیت شکل‌پذیری مجسمه در معماری بروز کند، و یا جلوه «سایه – روشن» نقاشی در معماری و پیکره سازی پدید آید). درعین‌حال، این نوع پیوستگی کیفی میان هنرها در یک بنا باعث می‌شود که مهارت فنی نقاش یا مجسمه‌ساز یا معمار به‌طور مستقل خودنمایی نکند.

یک اثر هنری باروک فقط از وحدت صوری برخوردار نیست؛ بلکه، همچون یک اثر تئاتری، با حضور مخاطب کامل می‌شود. ویژگی بارز آن در این است که، به وسایل مختلف، مشارکت جسمانی و عاطفی نگرنده را طرح‌ریزی می‌کند. نقاش و مجسمه‌ساز باروک برای رسیدن به این مقصود، باید که موضوع کارشان را کاملاً واقعی بنمایانند. ازاین‌رو، بازنمایی بازی با مشاهده طبیعت، و وفاداری به واقعیت همراه است، در نقاشی و پیکره سازی باروک جسمیت، همراه است.

در نقاشی و پیکره سازی باروک جسميت، رنگ، و بافت چیزها اهمیت دارند؛ و در فضایی که بدین‌سان ایجاد می‌شود، موضوع و تماشاگر در لحظه‌ای خاص و غالباً مهیج، به هم می‌پیوندند. این حالت جلب‌کنندگی آثار باروک از محاسبه روشنایی و تاریکی، پر و خالی، عناصر مورب و منحنی، و نیز از جلوه‌های غیرمترقبه، و نقض مراتب ژرفانمایی حاصل می‌آید (به‌عنوان‌مثال: پرده گشت شبانه اثر رمبرانت). تجسم چیزها به مدد رنگ و تباین تیره – روشن، خصلتی نقاشانه به سبک باروک می‌دهد؛ و آن را از شیوه «خط پردازانه» منریسم و روكوكو متمایز می‌کند.

رِمبرانت: هارمِنس وان رَین (نقاش، چاپگر، و رسّام هلندی، ۱۶۰۶-۱۶۶۹)، به سبب ژرف نگری در درون آدمی، قدرت تخیل، توانایی فنی و کثرت و تنوع آثارش، یکی از برجسته ترین هنرمندان اروپایی به شمار می‌آید. او در چهره‌نگاری، نقاشی موضوع‌های مذهبی، تاریخی و اساطیری، مردم‌نگاری، و منظره نگاری دست داشت و بیش از ۶۰۰ پرده رنگ‌روغنی، حدود ۳۰۰ باسمه، و قریب به ۲۰۰۰ طراحی از خود به‌جای گذارد.

او در لیدن به دنیا آمد. در چهارده‌سالگی به دانشگاه لیدن وارد شد، ولی خیلی زود راه نقاشی را پیش گرفت. پس از سه سال هنرآموزی، به آمستردام رفت و در آنجا زیر نظر لاستمان آموزش دید. توسط همین نقاش اسلوب سایه – روشن ایتالیایی را شناخت.

به لیدن بازگشت (۱۶۲۵)؛ و با همکاری لیون کارگاهی برپا کرد. در آثاری چون مباحثه طلآب (۱۶۲۶)، روش کاراواجو را در ایجاد تباین شدید میان بخش‌های روشن و تاریک به کار برد. در آمستردام اقامت گزید (۱۶۳۱)، و تا پایان عمر در آنجا ماند.

معروفیت او با پرده درس کالبدشکافی دکتر تولب (۱۶۳۲)، آغاز گردید. در این پرده، موفق شد حالت طبیعی و شخصیت هر یک از افراد را با حفظ ارتباط آن‌ها با یکدیگر نشان دهد. سفارش‌دهندگان و شاگردان بی‌شماری به او روی آوردند. دختر مردی توانگر را به زنی گرفته و خود را در زندگی پرتجمل و اسراف غرق کرد، بازده کارش در نقاشی، طراحی و چاپگری افزایش یافت. هنرش در این سال‌ها، شادی و رفاه زندگی او را بازمی‌تابید (مثلاً در پرده چهره خود هنرمند با همسرش، ساسكيا .۱۶۳۲)

مرگ ساسكيا (۱۶۲۲)، نقطه عطفی در زندگی رمبرانت بود. پس‌ازاین، زیر فشار مشکلات مالی، وضع او هر دم وخیم‌تر شد تا به ورشکستگی انجامید (۱۶۵۶). با کشیدن پرده‌ای موسوم به گشت شبانه (۱۶۴۲)، اعتراض شدید سفارش‌دهندگان را برانگیخت که چرا او در قبال دریافت کارمزد مساوی از هر یک از ایشان فقط چند چهره را با وضوح کامل نشان داده است (کناره سمت چپ این پرده، بعدها به هنگام نصب در تالار شهرداری آمستردام، قطع و حذف شد).

بحران روحی رمبرانت براثر مرگ همسر دوم او – که «مدل» بسیاری از نقاشی‌هایش در این دوره بود و سپس با مرگ پسرش (از ساسكيا )، به اوج رسید. اگرچه سالهای آخر عمر را درنهایت فقر و فلاکت گذرانید، مقام هنری‌اش را یکسره از دست نداد. چنانکه، در همین سال‌ها، سفارش‌های مهمی چون شورای مدیران صنف بزار (۱6۶۲)، به او داده شد. شهرت او پس از مرگ افول کرد؛ ولی دیری نگذشت که در همه‌جا مجموعه‌داران برای خريد آثارش به رقابت پرداختند

رمبرانت نخستین هنرمندی بود که اهمیت پرداختن به رنگ، نور، و اسلوب رنگامیزی را برابر بااهمیت  انتخاب موضوع دانست؛ ازاین‌رو، او توانست دامنه موضوع کار خود را تا متنوع‌ترین تجربیات بشری بسط دهد. هدف او کاوش در دنیای درون آدمی بود؛ خواه در تک‌چهره‌هایی که از خودش و دیگران نقاشی کرد، خواه در متون مذهبی که به تصویر کشید.

این طرز فکر، او را به رسوخ در جوهر موضوع، آشکار نمودن ساختار آن و معادل‌یابی بصری قادر ساخت. همچنین، او توانست میثاق‌های مرسوم ترکیب‌بندی را واگذارد، و قواعدی جدید بر پایه حساسیت‌های وسیع خویش بنا نهد. کاربست اسلوب تدریج ملایم رنگ سایه‌ها – از قهوه‌ای خاموش تا سفید تابناک – به او امکان داد تا حالت روانی متغير آدمی را بنمایاند، این را می‌توان روانشناسی نور نامید که در پرده‌های مذهبی و تک‌چهره‌های متأخر رمبرانت درنهایت استادی به کار گرفته.

در این آثار، حوزه‌های تیره و روشن، نور و سایه به‌آرامی و باظرافت درهم می‌آمیزند، شکل‌ها را آشکار و پنهان می‌سازند، و کلیتی بصری سرشار از سکوتی روحانی و تعمقی فیلسوفانه پدید می‌آورند.

رسامی و چاپگری در دستان رمبرانت به هنرهایی مستقل و مهم بدل شدند. در طراحی‌های او خط‌ها و رنگ سایه‌های بیانگر اهمیت یافته‌اند؛ و در باسمه‌هایش نهایت روانی خط، و پالایش ظریف نور و سایه را می‌توان مشاهده کرد (مثلاً، باسمه سه صلیب – ۱۶۵۳). رمبرانت در چاپگری مقامی هم‌ردیف استادانی چون دورر به دست آورد. او، همچنین، چهرگان نگاری را از سطح مستندسازی به بالاترین سطح هنری ارتقا داد.

در منظره‌هایی چون چشم‌انداز زمستانی (۱۶۴۶)، با قلم‌زنی راحت، رنگ گذاری ضخیم و لعاب رنگ‌کاری، راه تازه‌ای برای رئالیست‌ها گشود. از سبک نقاشی رمبرانت نه‌فقط شاگردان مکتب او، بلکه هنرمندانی چون کوربه بسیار بهره گرفتند. ازجمله دیگر آثارش: تک‌چهره خود هنرمند (۱۶۲۹)؛ چهره پیرزن ۸۳ ساله (۱۶۳۴)؛ پایین آوردن پیکر مسیح از صلیب (۱۶۵۳).

روبنس: پتر پل (نقاش، رسام، چاپگر، و رجل سیاسی فلاندری، ۱۵۷۷-۱۶۴۰). به سبب تلفيق مهم‌ترین دستاوردهای استادان پیشین و ابداع سبک و اسلوبی شخصی، از برجسته‌ترین هنرمندان دوران باروک به شمار می‌آید. او دانش کاملی از ادب و اندیشه بزرگان گذشته به دست آورد. بر زبان لاتینی و بیشتر زبانهای اروپایی مسلط شد. محقق، عتیقه‌شناس، تاجر، و سیاستمداری شایسته بود.

روبنس پرده‌هایش را در کاخ باشکوه خود برای فروش به اشراف و شاهزادگان اروپا به نمایش گذاشت. نقاشان بسیاری به‌قصد فراگیری شگردهای کار او در کارگاهش گرد آمدند. اینان از نقاشی‌های او رونگاری می‌کردند؛ و روبنس با اندکی دستکاری، پرده های ساخته شده را می‌فروخت. آثار او در این دوره مشتمل بودند بر پرده‌های مذهبی، اساطیری، و صحنه‌های شکار (مثلاً: نبرد آمارُن‌ها – ۱۶۱۷).  در واپسین سال‌های زندگانی، باآنکه بیمار بود، دست به منظره نگاری و نقاشی از صحنه‌های عادی زندگی روستاییان زد.

سبک نقاشی روبنس با خصلت قوی نمایشی، سرزندگی طرح و رنگ، و بیش از همه، در طرز رنگامیزی بدیع او مشخص می‌شود. او – برخلاف استادان پیشین – تصویرهایش را نه بر اساس طراحی آکادمیک، بلکه به مدد نور و رنگ می‌ساخت (قبلاً نقاشان ونیزی – به‌خصوص تیسین – در این زمینه دست به تجربه‌هایی ناکامل زده بودند). ابداع فنی او در رنگ‌روغنی این بود که سایه‌ها را با رنگ ماده رقیق و نورها را با رنگ ماده غلیظ نشان می‌داد؛ و بدین‌سان می‌توانست پیکرها و اشیا را جاندارتر بنمایاند.

وِلاسكِس: دیگو رُدریگِس د سیلوا (نقاش اسپانیایی، ۱۵۹۹-۱۶۶۰). از هنرمندان متعلق به دوران باروک، و یکی از برجسته ترین شخصیت‌های تاریخ نقاشی اروپا به شمار می‌آید. او با نگرش واقعی بر اسطوره، و با جاودانه نمودن موضوع‌های عادی، فاصله آرمان‌گرایی و واقع‌گرایی را در هنر خویش از میان برداشت. تجربه‌های او در بازنمایی جلوه‌های مختلف نور، سنت نقاشی رنگ‌روغنی را غنا بخشید.

آثار وِلاسكِس عمیقاً وابسته به واقعیت‌اند؛ و در نحوه ارائه موضوع هیچ‌گونه تظاهری در آن‌ها به چشم نمی‌خورد. مثلاً، در پرده سقای شهر سویل (حدود ۱۶۱۸)، کوزه پیش‌زمینه همان‌قدر اهمیت دارد که پیکرها. در اینجا، وجود مادی چون جوهر و ماهیت نشان داده می‌شود؛ و آنچه پیش‌پاافتاده و فانی است، ابدی به نظر می‌آید. ولاسکس پس‌ازآنکه نقاش دربار شد، اگرچه به موضوع‌های دیگری نیز پرداخت، هرگز روش واقع‌گرایی خود را از دست نداد.

در حقیقت، مهم‌ترین دستاورد او را نه در بازنمایی زندگی درباری اسپانیا، بلکه در حس انسان‌دوستی ژرفی که درون‌مایه تمامی آثارش را ساخته است، می‌توان دید. او از درون زرق‌وبرق و تصنع زندگی پیرامونش، نگاهی نیز به فاجعه و رنج بشری داشت. آدم‌های بدهیبت، کوتوله، و فقیر برای او همان‌قدر معتبر بودند که پاپ، پادشاه و یا درباریان. او (تیسین را برتر از رافائل ) می‌دانست.

همچون تیسین، به مسئله حرکت توجه خاص داشت: حرکت نور بر روی اشیا برای مرتبط کردن شکل‌های ایستا و دستیابی به تأثیر بصری فوری. او موضوع و اسلوب کارش را تغییر می‌داد، ولی در هدفش – تجسم زندگی به همان‌گونه که می‌دید – همواره ثابت‌قدم بود.

تک‌چهره‌ها و پیکرهای درباری ولاسکس را می‌توان از جنبه دیگری نیز مورد ملاحظه قرارداد. مثلاً، در پرده فیلیپ چهارم (۱۶۲۴)، نمایش شکوهمندی با روانشناسی درآمیخته است. در تک‌چهره‌های بعدی از شاه، ملکه، شاهزادگان و درباریان، نه‌فقط تمایل روان‌شناختی او افزایش می‌یابد، بلکه اسلوب قلم‌زنی آزادتری را به کار می‌گیرد. گزینه رنگی‌اش نیز متنوع‌تر و درخشان‌تر می‌شود. مثلاً، در تک‌چهره‌ای شاهزاده خانم مارگریتا۔ طیفی از رنگ‌های سبز آبی و نقره‌ای تا سرخ و نارنجی به چشم می‌خورد. در تک‌چهره پاپ، رنگ ارغوانی جامه رسمی پاپی بر سراسر پرده چیره شده، و جلوهای دنیوی به آن داده است.

ولاسکس تا آخر عمر شیفته درونگاوی آدم‌ها بود؛ و با نقاشی‌هایش از کوتوله‌ها و دلقک‌های درباری، مجموعه‌ای از مدارک افشاگرانه و غم‌انگیز فراهم آورد.

از این لحاظ نیز او بیشتر به دنیای هنر سده نوزدهم تعلق دارد در پرده مشهور او با عنوان ندیمه‌ها (۱۶۵۶)، چندین بعد «واقعیت» درهم‌آمیخته‌اند: حضور شاهزاده مارگریتا، ندیمه‌ها و سگ در کارگاه نقاش؛ حضور خود نقاش در پشت سه‌پایه نقاشی؛ حضور شاه و ملکه در آینه‌ای واقع در انتهای صحنه؛ و بالاخره، حضور دو پرده از پیترو داکُرتُنا و روبنس بر دیوار روبرو. همه این‌ها، جو زندگی در دربار را از دید یک گزارشگر دقیق نشان می‌دهند؛ ولی درعین‌حال، بر اعتبار و ارزشی که ولاسکس برای هنر خویش قائل است، تأکید می‌گذارند.

این پرده با حداقل ضربه‌های قلم و با کمترین تمهید ساخته‌شده؛ و نمایانگر تکامل اسلوب او در بازنمایی جلوه‌های نور واقعی است. ولاسکس به‌جای آنکه – همچون کاراواجو و استادان باروک اسپانیایی – رنگ سایه‌های روشن را در تباین شديد بارنگ سایه‌های تیره به کار برد، آنچه را در حوزه‌های روشنایی و تاریکی می‌بیند، با جفت‌وجور کردن بیشمار های بینابینی مجسم می‌کند.

ولاسکس به نقاشی موضوع‌های مذهبی و اساطیری نیز می‌پرداخت، و آن‌ها را چون صحنه‌های روزمره نشان می‌داد. ازجمله دیگر آثارش: پیرزن در حال نیمرو درست کردن (حدود ۱۶۱۸)؛ میگساران (حدود ۱۶۲۹)؛ تصلیب مسیح (۱۶۳۱)؛ فیلیپ چهارم در شکارگاه (۱۶۳۶)؛ ریسندگان (حدود ۱۶۵۷).

برنینی: جان لُرِنتسو (پیکره سازی نقاش و معمار ایتالیایی، ۱۵۹۸-۱۶۸۰). یکی از برجسته‌ترین نمایندگان هنر باروک  به شمار می‌آید. در نوجوانی کار روی مرمر را از پدر آموخت. بامهارتی که در پیکره سازی به دست آورد، توجه و حمایت کاردینال بُرگِزه را جلب کرد، و برای او چهار باغ ساخت.

سبک پیکره سازی برنینی از آثار میکلانژ، کاراواجو، و آنیباله کاراتچی سرچشمه گرفت. او بر وحدت مجسمه و محیط آن تأکید می‌کرد؛ و این نکته را در آرامگاه‌هایی که به دست او ساخته‌شده‌اند، به‌خوبی می‌توان دید. برنینی، تک نمایی را در مجسمه‌سازی کنار گذارد.

طراوت اجرای کار، و نیز حالت‌های ناآرام پیکره‌ها نگرنده را وامی‌دارد که به مجسمه از زوایای مختلف نگاه کند. ولی این تنش، غالباً، در نیرو و حرکت صریح پیکره‌ها حل می‌شود. تفسير غیر کلاسیکی او از شور و عاطفه پیکره‌ها چنان است که نه‌فقط وی را یک هنرمند باروک، بلکه حتی ابداع‌کننده سبک باروک معرفی می‌کند.

برنینی به نقاشی و طراحی نیز می‌پرداخت، و آثاری در این زمینه‌ها از خود برجای گذاشته است. به‌علاوه، کاریکاتور می‌کشید و نمایشنامه کمدی می‌نوشت. زندگینامه او توسط پسرش در رم انتشار یافت (۱۷۱۳). از مهم‌ترین آثار پیکره سازی او: نپتون و تریتُن (۱۶۲۰)؛ داود (۱۶۲۳)، خلسة ترزقدیسه (۱۶۴۵-۱۶۵۲).

برای اطلاعات دربارۀ منریسم اینجا کلیک کنید.

منابع:

دایره المعارف هنر، رویین پاکباز

برای خرید فایل PDF این مقاله بر روی لینک زیر کلیک کنید

6,000 تومانافزودن به سبد خرید

ویدیوهای پیشنهادی
article
مقالات پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست
error: حق نشر محتوا محفوظ است