مامورو اوشی (Mamoru Oshii؛ زاده ۸ اوت ۱۹۵۱) با همکاری یوشیتاکا آمانو در سن ۳۴ سالگی نویسندگی و کارگردانی انیمهی تخم فرشته را برعهده داشت. انیمهای که دیالوگهای بسیار کمی دارد و با سبکی خاص، طرفداران خاصی را نیز به خود جذب کرده است. مامورو اوشی عموما داستانهای فلسفیای را خلق میکند که مورد تحسین کارگردانهایی نظیر استیون اسپیلبرگ بوده است. او همچنین جایزههای متعددی از جمله نخل طلا را در کارنامهی خود دارد. با وجود تمام این موفقیتها اوشی در جایی اعلام کرده است که خودش هم نمیداند انیمهی تخم فرشته دقیقا دربارهی چیست!
چیزی که در این انیمه کاملا واضح و هویداست پدیدهی ((ایمان)) میباشد. اوشی مطالعهی بسیار زیادی دربارهی ادیان مختلف داشته است، به خصوص دین مسیحیت. درست قبل از کارگردانی این فیلم اوشی عقیدهی خودش را به دین مسیحیت از دست میدهد و این مسئله تاثیر بهسزایی در داستان و نمادهای تصویری گذاشته است. در ادامه به بررسی دقیقتر این انیمه میپردازیم.
فیلم با تصویر پسری جوان شروع میشود. پسری با اسحلهای شبیه به صلیب، به سفینهای عجیب نگاه میکند. فرم ساختاری سفینه مشابه چشم است و مجسمههایی که گویا در حال عبادت هستند؛ در آن قرار دارند.
صدای ماشین دختر را از خواب بیدار میکند؛ همان شخصیت اصلی داستان. دختری که مدام از تخم پرندهای محافظت میکند و آن را همه جا با خود حمل میکند، گویی فرشتهای است که ماموریتش محافظت از آن تخم است. او در شهری متروک قدم میزند و بطریهایی را پر از آب میکند. در ابتدا تصور میشود که این کار برای ذخیرهی آب است اما زمانی که دیدگان مخاطب به هزاران هزار بطری جمع شده در محل زندگی دختر باز میشود، آب معنایی دیگر مییابد. در اکثر فرهنگها آب نمادی از پاکی است.
انگار دختر سالیان سال است که این بطریها را برای تطهیر آن مکان جمعآوری میکرده. از دیدگاهی دیگر میتوان گفت که این امر چیزی نیست جز غرق شدن در یک اعتقاد بیهوده و پیروی از ایمانی کورکورانه. این مسئله زمانی روشنتر میشود که ما در شهر سربازانی در حال شکار سایهی ماهیها میبینیم. آنها حتی برای شکار سایهها، یا به عبارتی به تحقق رسیدن پیرویشان از چیزی که ماهیتش را درست نمیدانند، شهر و هر چه که سر راهشان هست را نابود میکنند.
بخش مهمی از فیلم، جایی است که پسر شروع به گفتن ماجرای حضرت نوح میکند؛ اما با داستانی متفاوت. در داستان اصلی پرندهای که برای شناسایی خشکی از طرف کشتی نوح فرستاده شده بود، با برگی از زیتون باز میگردد. اما در داستان پسر پرنده هیچگاه به کشتی نمیآید و افراد کشتی آنقدر منتظر میمانند که یادشان میروند انتظار چه چیزی را میکشیدند. تمام ساکنین کشتی به سنگ تبدیل میشوند. در همان لحظه دختر فسیل پرندهی بزرگی را نشان میدهد و پسر از این که داستانش خیالی نبوده و حقیقت داشته، متعجب میشود.
نمایی از بیرون محل زندگی دختر نشان میداده میشود که شبیه به کشتی نوح است. آیا این همان کشتی است و تمام اسکلتهای درونش افراد کشتی هستند که به سنگ تبدیل شدهاند؟ در همین لحظه موضوع ایمان دختر به وجود پرندهای درون تخم مهمتر میشود و داستان به آن میپردازد. قبل از این که دختر به خواب برود از یقینش سخن میگوید که پرندهای درون تخم است و او صدای نفس کشیدنش را هم میشنود. در حالی که پسر میگوید: این فقط صدای باد است.
بارش باران شروع میشود و آنقدر ادامه مییابد که کل شهر را میگیرد. دختر به خواب فرو میرود. در همان لحظه پسر تصمیم میگیرد بالاخره به این ایمان کور دختر پایان دهد. با همان اسلحهی خود تخم را میشکند و همانطور که انتظار میرفت، پرندهای در تخم وجود ندارد. مواجهه با این واقعه آنقدر برای دختر سخت است که خودش را درون آبی پرتاب میکند. در همان لحظه، درست قبل از سقوط، تصویر خودش را درون آب میبینید که بالغ شده است و از آخرین نفس دختر، تخم پرندههای بیشماری زاده میشوند و به روی آب میآیند.
تخمها همچون گیاهی روی زمین رشد میکنند و داخل آنها پرندهای در حال بزرگ شدن و رشد کردن است. محافظت از تخم پرنده، جمعآوری بطریهای آب، حضور پسر و در نهایت شکسته شدن تخم، همه و همه برای بلوغ فکری دختر و رسیدن به جایگاه درست خود بودهاست. چرا که در نمایی دیده میشود مجسمهای به مجسمههای درون سفینه اضافه شده و آن کسی نیست جز فرشتهی داستان که با حالتش میتوان فهمید جایگاه معنوی بالایی در آن سفینه و در میان آن مجسمهها دارد.
نماد پردازیهای داستان در همینجا به پایان نمیرسد. مثلا اسلحهی پسر که شبیه به صلیب است و یا دستهای زخمیاش که آنها را بسته، نمادی از حضرت مسیح است. نکتهی قابل توجه دیگر این است که آب در فرهنگ ژاپن نماد زنانگی میباشد. این ما را یاد آبی میاندازد که دختر در بطری در حال جمعآوری آن بود و همینطور آب پاکی که در آن سقوط کرد. اما مهمترین مفهوم بررسی شده در این انیمه، فرهنگ و عقیدهی تناسخ است.
وقتی پسر داستان پرنده را بازگو میکند انگار هر دو کاراکتر چیزی را گم کردهاند و به حالتی ورود میکنند که به آن « دژاوو » یا « آشناپنداری » میگویند. حالتی که فرد پس از دیدن صحنهای، احساس میکند که آن قبلا تجربه کرده است. این صحنهها به ما نشان میدهند که ما تناسخ یافتهی پسر، یا همان نمایندهی مسیح در داستان را در کالبد دختر دیدهایم و پرنده نقطهی عطف زندگی آن دوست.
همچنین موسیقی پسزمینه در لحظهی سقوط دختر سیزدهمین قطعه از آلبوم رسمی فیلم است که ترجمهی نام آن تناسخ میباشد. تمامی اینها دلایلی است که به ما نشان میدهند این فیلم، چیزی فراتر از تصاویر زیبا در قابهایی مسحور کننده را برای ما به نمایش میگذارد و معانی آن در لایههای پنهانی نهفته است.
در انتهای فیلم، تصویر از جزیرهای که تمام وقایع در آن رخ داده است، دور میشود. هر چه این تصویر دورتر میرود، دو فرضیه در ذهن ما ایجاد میکند. آیا کل این جزیره کف کشتی نوح است و محل وقوع این حوادث در داخل آب بوده است یا این که این جسم سفینهای معلق در فضای نیستی کهکشانهاست. احتمال اول، وجود سایهی ماهیها را توجیهپذیرتر میکند اما این که داستان در کجا رخ داده چیزی است که در انتها ذهن شما آن را انتخاب میکند.
2 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
سپاس از اطلاعاتی که دادین
ممنونم از توجه شما